محبتی که میان من و تو موجود است


پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست

ز ابتدای ازل تا به انتهای ابد


قضا به حکم مرا با تو عشق فرموده ست

هنوز دیده ی معنی نکرده بودم باز


که گوش جان من آوازه ی تو بشنوده ست

وجود گو ز مسافت مجاهدت می کش


چو از ملازمت تن روان برآسوده ست

همین بس است که خشنودی تو حاصل شد


خدای خشم نگیرد چو دوست خوشنودست

ز عشق مستم و آن را که مست عشق بود


کجا خدای عقوبت کند که ماخوذست

پس از قیامت محشر هزار سال دگر


اگر به هوش درآیم هنوز بس زودست

کمال حسن تو چندین ز بی قراری ماست


ایاز را همه عزت ز عشق محمودست

به اولین قدم ار سر رود نزاری را


کسی که از تو زیان کرده است برسودست